ღღیه پاتوق برای همه دخترپسرهاღღ
چهار شنبه 9 اسفند 1391برچسب:, :: 18:24 ::  نويسنده : زهرا

 زنی با صورت کبود نزد دکتررفت.دکتر پرسید: چی شده؟
زن گفت: دکتر،هروقت شوهرم مست میاد خونه ، منو زیر مشت و لگد می گیره دکتر گفت:هر وقت شوهرت مست اومد خونه یه فنجون چای سبز بردار و شروع کن به قرقره کردن و این کار رو ادامه بده.

دو هفته بعد ، زن با ظاهری سالم و سرزنده پیش دکتر برگشت وگفت: دکتر، قرقره چای سبز فوق العاده بودهر بار شوهرم مست اومدخونه من شروع کردم به قرقره کردن چای سبز . اودیگه به من کاری نداشت.حتی اون کمتر مشروب می خوره

دکتر گفت:می بینی؟ اگه جلوی زبونت رو بگیری، خیلی چیزا حل می شن... !!!!

 

لطفا روی یکی از بنر های زیر برای حمایت از ما کلیک کنید

شارجک 92 | شارژ ایرانسل ، شارژ همراه اول ، شارژ تالیا ، شارژ سیمکارت

چهار شنبه 9 اسفند 1391برچسب:, :: 18:15 ::  نويسنده : زهرا

 گفت: نه .
گفت: دوستم داری ؟
گفت: نوچ!
گفت: اگه بميرم برام گريه ميکني ؟
گفت: اصلا !
دختره چشماش پر از اشک شد ...
ساکت شد و هيچي نگفت ..
پسره بغلش کرد و صورتش رو گرفت طرف خودش دست لای موهاش کرد و پیشونیشو چسبوند به پیشونیشو گفت : تو خوشگل نيستي زيبا ترينی واسه من ..
تو رو فقط دوست ندارم که دیوونه من عاشقتم ...
اگه تو بميري برات گريه نميکنم که ،
چون من هم میـــــــمیرم ....

لطفا روی یکی از بنر های زیر برای حمایت از ما کلیک کنید

شارجک 92 | شارژ ایرانسل ، شارژ همراه اول ، شارژ تالیا ، شارژ سیمکارت

چهار شنبه 9 اسفند 1391برچسب:, :: 18:13 ::  نويسنده : زهرا

 دختر :شنیدم داری ازدواج می کنی .. مبارکه.. خوشحال شدم شنیدم..
پسر :مرسی..انشااله قسمت شما..
دختر:می تونم برای آخرین بار یه چیزی ازت بخوام؟
پسر:چی می خوای؟
دختر:اگه یه روز صاحب یه دختر شدی می شه اسم منو بذاری روش؟
پسر:چرا؟می خوای هر موقع که نگاش می کنم ..صداش می کنم درد بکشم؟؟
دختر:نه..آخه دخترا عاشق باباهاشون می شن..می خوام بفهمی چقدر عاشقت بودم ♥

لطفا روی یکی از بنر های زیر برای حمایت از ما کلیک کنید

شارجک 92 | شارژ ایرانسل ، شارژ همراه اول ، شارژ تالیا ، شارژ سیمکارت

سه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:, :: 22:35 ::  نويسنده : زهرا

 افتخاریه که نصیب هرکس نمیشه ، برای وطن جونش رو بده . روحشون شاد.
بغضم گرفت باخوندن این چند خط دست خودم نبود.
---------------------
پرسید : ناهار چی داریم مادر ؟
مادر گفت : باقالی پلو با ماهی
با خنده رو به مادر کرد و گفت : ما امروز این ماهی ها را می خوریم
و یه روزی این ماهی ها ما را می خورند
چند وقت بعد ..عملیات والفجر 8 ... درون اروند رود گم شد...
و مادر تا آخر عمرش ماهی نخورد...

شارجک 92 | شارژ ایرانسل ، شارژ همراه اول ، شارژ تالیا ، شارژ سیمکارت

سه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:, :: 22:22 ::  نويسنده : زهرا

 مرد کتاب فروش روی شیشه نوشته: "متناسب با در آمد شما کتاب دلخواه موجود است. اگرنه کتاب را به امانت ببرید."


"
در جمع این بی انسانیت ها , انسانیت واقعی , خودشو خوب نشون میده "


آدرس: اتوبان نواب- بالاتر از میدان جمهوری- بین آزادی و کلهر

شارجک 92 | شارژ ایرانسل ، شارژ همراه اول ، شارژ تالیا ، شارژ سیمکارت

سه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:, :: 22:9 ::  نويسنده : زهرا

 میخواستم بزرگ بشم
درس بخونم مهندس بشم
خاکمو آباد کنم
زن بگیرم
دخترمو بزرگ کنم ببرمش پارک ,تو راه مدرسه باهم حرف بزنیم
خیلی کارا دوست داشتم انجام بدم
خوب نشد
باید میرفتم از مادرم, پدرم ,خاکم , ناموسم ,دخترم , دفاع کنم
رفتم که
دروغ نباشه
احترام کم نشه
همدیگرو درک کنیم
ریا از بین بره
دیگه توهین نباشه
محتاج کسی نباشیم

شارجک 92 | شارژ ایرانسل ، شارژ همراه اول ، شارژ تالیا ، شارژ سیمکارت

دو شنبه 7 اسفند 1391برچسب:, :: 22:19 ::  نويسنده : زهرا

 

جدی به دخترای ایرونی باید مدال شجاعت و استقامت داد!

مانتو کوتا میپوشه ، نگاه آنچنانی بهش میکنن !! میگن نپوش تا نگات نکنن؛
توی نت تیکه میندازن بهش !! میگن عکس نزار تا حرف نشنوی؛
توی تاکسی مردک میچسبه بهش !! میگن سوار نشو تا نچسبن بهت؛
توی دانشگاه استاد بهش نظر داره !! میگن خوب درس نخون تا بهت نظر نداشته باشن؛
و کلا هر جا میره به جرم دختر بودن باید از رسولان الهی حرف بشنوه؛

من دوتا راه حل پیشنهاد میکنم:
یا تمام دخترا رو بکشیم
یا مردها رو توجیه کنیم که
آقا ،برادر ،اخوی ..........
این دخترم به اندازه تو حق حضور در اجتماع رو داره !!
سعی کنیم انسان باشیم...
 
شارجک 92 | شارژ ایرانسل ، شارژ همراه اول ، شارژ تالیا ، شارژ سیمکارت

دو شنبه 7 اسفند 1391برچسب:, :: 15:4 ::  نويسنده : زهرا

 میلتون اریکسون مبتکر روش درمانی جدیدی است که بر هزاران پزشک در ایالات متحده تآثیر گذاشته است

وقتی دوازده ساله بود دچار فلج اطفال شد ده سال بعد شنید که پزشکی به پدر و مادرش گفت:"پسرتان شب را تا صبح دوام نمی اورد

اریکسون صدای گریه ی مادرش را شنید فکر کرد :که میداند شاید اگر شب تا صبح را دوام بیاورم مادرم اینطور زجر نکشد

و تصمیم گرفت تا سپیده دم روز بعد نخوابد وقتی خورشید بالا آمد به طرف مادرش فریاد زد:"آهای من هنوز زنده ام!!!!!!!!!!!!!!!!

چنان شادی عظیمی در خانه در گرفت که تصمیم گرفت همیشه تمام تلاشش را بکند که یک شب دیگر درد و رنج خانوادهاش را عقب بندازد

اریکسون در سال ۱۹۹۰ در هفتاد و پنج سالگی در گذشت و از خود چندین کتاب مهم در باره ظریفیت عظیم انسان برای غلبه بر محدودیت هایش به جای گذاشت

شارجک 92 | شارژ ایرانسل ، شارژ همراه اول ، شارژ تالیا ، شارژ سیمکارت

یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:, :: 23:28 ::  نويسنده : زهرا

 تو مترو زن جوون و خوشگلی و دیدم که داشت لباس زیر می فروخت یکی از خانمهای مسافر با بی احترامی اون و هل داد و بلند داد زد که :

زنیکه حالا تو این جا تنگی اومدی تو گوش ما داد می زنی لباس زیر 2 تومن ...
.
زنِ جوون جواب نداد ....
اما مسافر ول کن نبود....!
یهو انگار که بغضش بترکه و از این حرفا خسته شده باشه گفت:"چیه؟دارم نونمو از راهِ حلال در میارم ؟خوبه برم تو خیابون و شوهر تو و بقیه رو از راه به در کنم تا خرجم درآد...

یه سکوتِ سنگین تو مترو ...

شارجک 92 | شارژ ایرانسل ، شارژ همراه اول ، شارژ تالیا ، شارژ سیمکارت

یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:, :: 23:27 ::  نويسنده : زهرا

 در ایتالیا مردی قصد ازدواج داشت. پس به یک بنگاهی مراجعه کرد
که روی آن نوشته بود «بنگاه زناشویی». مرد در را باز کرد و وارد اتاقی
شد که دو در داشت. روی یکی نوشته شده بود «زیبا» و روی دیگری «نازیبا».
در زیبا را فشار داد و وارد اتاق شد. دو در دیگر دید، روی یکی نوشته شده
بود «کدبانوی خوب» و روی دیگری «شلخته». او از در کدبانوی خوب وارد شد.
در آن جا دو در دیگر بود که روی یکی «جوان» و روی دیگری
«پا به سن گذاشته» نوشته شده بود. از در جوان وارد شد.
ته اتاق آینه ی دیواری بزرگی دیده می شد که روی آن این جمله نوشته شده بود :
«با چنین ادعا و هوس ها، بهتر است اول خودتان را در این آینه نگاه کنید!!»

شارجک 92 | شارژ ایرانسل ، شارژ همراه اول ، شارژ تالیا ، شارژ سیمکارت

یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:, :: 22:58 ::  نويسنده : زهرا

 پيرمرد قصه‌گو :
و انسان تنها نشسته بود، غرق در اندوهی فراوان. همه حيوانات دور او جمع شدند و گفتند: "ما دوست نداريم تو را اينگونه غمگين ببينيم. هر آرزویی داری بگو تا ما برآورده کنیم."
انسان گفت: "مي‌خواهم قدرت بینایی قوی داشته باشم."
كركس جواب داد: "بينايي من مال تو."
انسان گفت: "مي‌خواهم نیرومند باشم."
پلنگ گفت: "مانند من قدرتمند خواهي شد."
انسان گفت: "مي‌خواهم اسرار زمين را بدانم."
مار گفت: "نشانت خواهم داد."
و سپس تمام حيوانات هرچه داشتند به او دادند. وقتي انسان همه ی این هدایا را گرفت و رفت، جغد به بقيه حیوانات گفت: "انسان دیگر خيلي چيزها مي‌داند و قادر است كارهاي زيادي انجام دهد. من مي‌ترسم!"
گوزن گفت: "ولي انسان به هرآنچه میخواست رسید، ديگر غمگین نخواهد بود."
اما جغد جواب داد: "نه. حفره‌اي درون انسان ديدم. اشتیاق و حرصی عميق كه كسي را ياراي پر كردن آن نيست. اين همان چيزي است كه او را غمگين مي‌كند و مجبورش مي‌كند بخواهد. او آنقدر به خواستن ادامه مي‌دهد تا روزي هستي مي‌گويد: من تمام شده‌ام و ديگر چيزي ندارم پيشكشت كنم!"

آخرالزمان (Apocalypto) - مل گيبسون

شارجک 92 | شارژ ایرانسل ، شارژ همراه اول ، شارژ تالیا ، شارژ سیمکارت

 


روزی شاه عباس در اصفهان به خدمت عالم زمانه "شیخ بهائی" رسید پس از سلام و احوالپرسی از شیخ پرسید: در برخورد با افراد اجتماع " اصالت ذاتیِ آنها بهتر است یا تربیت خانوادگی شان؟
شیخ گفت : هر چه نظر حضرت اشرف باشد همان است ولی به نظر من "اصالت" ارجح است. و شاه بر خلاف او گفت : شک نکنید که "تربیت" مهم تر است.
بحث میان آن دو بالا گرفت و هیچیک نتوانستند یکدیگر را قانع کنند. بناچار شاه برای اثبات حقانیت خود او را به کاخ دعوت کرد تا حرفش را به کرسی نشاند.

فردای آن روز هنگام غروب شیخ به کاخ رسید بعد از تشریفات اولیه وقت شام فرا رسید سفره ای بلند پهن کردند ولی چون چراغ و برقی نبود مهمانخانه سخت تاریک بود در این لحظه پادشاه دستی به کف زد و با اشاره او چهار گربه شمع به دست حاضر شدند و آنجا را روشن کردند. در هنگام شام، شاه دستی پشت شیخ زد و گفت دیدی گفتم "تربیت" از "اصالت" مهم تر است ما این گربه های نااهل را اهل و رام کردیم که این نتیجه اهمیت "تربیت" است.

شیخ در عین اینکه هاج و واج مانده بود گفت من فقط به یک شرط حرف شما را می پذیرم و آن اینکه فردا هم گربه ها مثل امروز چنین کنند.

شاه که از حرف شیخ سخت تعجب کرده بود گفت: این چه حرفیست فردا مثل امروز و امروز هم مثل دیروز! کار آنها اکتسابی است که با تربیت و ممارست و تمرین یاد انجام می شود ولی شیخ دست بردار نبود که نبود تا جایی که شاه عباس را مجبور کرد تا این کار را فردا تکرار کند.

لذا شیخ فکورانه به خانه رفت. او وقتی از کاخ برگشت بی درنگ دست به کار شد چهار جوراب برداشت و چهار موش در آن نهاد. فردا او باز طبق قرار قبلی به کاخ رفت تشریفات همان و سفره همان و گربه های بازیگر همان. شاه که مغرورانه تکرار مراسم دیروز را تاکیدی بر صحت حرفهایش می دید زیر لب برای شیخ رجز می خواند که در این زمان شیخ موشها را رها کرد. در آن هنگام هنگامه ای به پا شد یک گربه به شرق دیگری به غرب آن یکی شمال و این یکی جنوب ...

این بار شیخ دستی بر پشت شاه زد و گفت: شهریارا ! یادت باشد اصالت گربه موش گرفتن است گرچه "تربیت" هم بسیار مهم است ولی"اصالت" مهم تر. یادت باشد با "تربیت" می توان گربه اهلی را رام و آرام كرد ولی هرگاه گربه موش را دید به اصل و "اصالت" خود بر می گردد.

شارجک 92 | شارژ ایرانسل ، شارژ همراه اول ، شارژ تالیا ، شارژ سیمکارت

شنبه 5 اسفند 1391برچسب:, :: 13:12 ::  نويسنده : زهرا

 


پادشاهی دو شاهین کوچک به عنوان هدیه دریافت کرد.
پس آنها را به مربی پرندگان دربار سپرد تا برای استفاده در مراسم شکار تربیت کند.
یک ماه بعد، مربی نزد پادشاه آمد و گفت که یکی از شاهین‌ها تربیت شده و آماده شکار است.
اما نمی‌دانم چه اتفاقی برای آن یکی افتاده و از همان روز اول که آن را روی شاخه‌ای قرار داده تکان نخورده است.

این موضوع کنجکاوی پادشاه را برانگیخت و دستور داد تا پزشکان و مشاوران دربار، کاری کنند که شاهین پرواز کند. اما هیچکدام نتوانستند.
روز بعد پادشاه دستور داد تا به همه مردم اعلام کنند که هر کس بتواند شاهین را به پرواز درآورد پاداش خوبی از پادشاه دریافت خواهد کرد.
صبح روز بعد پادشاه دید که شاهین دوم نیز با چالاکی تمام در باغ در حال پرواز است.
پادشاه دستور داد تا معجزه‌گر شاهین را نزد او بیاورند.

درباریان کشاورزی متواضع را نزد شاه آوردند و گفتند اوست که شاهین را به پرواز درآورد.
پادشاه پرسید: تو شاهین را به پرواز درآوردی؟ چگونه این کار را کردی؟ شاید جادوگر هستی؟

کشاورز که ترسیده بود گفت:
سرورم، کار ساده‌ای بود، من فقط شاخه‌ای را که شاهین روی آن نشسته بود بریدم.
شاهین فهمید که بال دارد و شروع به پرواز کرد.

گاهی لازم است برای بالا رفتن، شاخه‌های زیر پایمان را ببریم ...
چقدر به شاخه‌های زیر پایتان وابسته هستید؟
آیا توانایی‌ها و استعدادهایتان را می‌شناسید؟
آیا هیچگاه جرات ریسک را به خود داده اید؟

شارجک 92 | شارژ ایرانسل ، شارژ همراه اول ، شارژ تالیا ، شارژ سیمکارت

شنبه 5 اسفند 1391برچسب:داستان,آموزنده,کوتاه,تاثیرگذار, :: 13:8 ::  نويسنده : زهرا

 


یک پیرمرد بازنشسته خانه ی جدیدی در نزدیکی یک دبیرستان خرید. یکی دو هفته ی اول همه چیز به خوبی و خوشی گذشت تا این که مدرسه ها باز شد. در اولین روز مدرسه پس از تعطیلی کلاس ها ۳ تا پسر بچه در خیابان راه افتادند و در حالی که بلند بلند با هم حرف می زدند هر چیزی که در خیابان افتاده بود شوت می کردند و سروصدای عجیبی به راه انداختند.

این کار هر روز تکرار می شد و آسایش پیرمرد مختل شده بود. این بود که پیرمرد تصمیم گرفت کاری بکند. روز بعد که مدرسه تعطیل شد دنبال بچه ها رفت و آنها را صدا کرد و به آنها گفت: بچه ها! شما خیلی بامزه هستید از اینکه می بینم اینقدر بانشاط هستید خوشحالم من هم که به سن شما بودم همین کار را می کردم. حالا می خواهم لطفی در حق من بکنید من روزی ۱۰۰۰ تومن به شما می دهم که بیایید اینجا و همین کار را بکنید بچه ها خوشحال شدند و به کارشان ادامه دادند. تا آنکه چند روز بعد پیرمرد به آنها گفت: ببینید بچه ها متاسفانه در محاسبه حقوق بازنشستگی من اشتباه شده و من نمی توانم روزی ۱۰۰ تومن بیشتر بهتون بدم. از نظر شما اشکالی نداره؟

بچه ها با تعجب و ناراحتی گفتند: صد تومن؟! اگه فکر می کنی به خاطر ۱۰۰ تومن حاضریم این همه بطری و نوشابه و چیزهای دیگر را شوت کنیم کور خوندی ما نیستیم!
و از آن پس پیرمرد با آرامش در خانه جدیدش به زندگی ادامه داد.

شارجک 92 | شارژ ایرانسل ، شارژ همراه اول ، شارژ تالیا ، شارژ سیمکارت

شنبه 5 اسفند 1391برچسب:, :: 13:5 ::  نويسنده : زهرا
شنبه 5 اسفند 1391برچسب:, :: 12:20 ::  نويسنده : زهرا

 
به پسرم درس بدهید. او باید بداند که همه مردم عادل و همه آنها صادق نیستند، اما به پسرم بیاموزید که به ازای هر شیاد، انسان صدیقی هم وجود دارد. به او بگویید، به ازای هر سیاستمدار خودخواه، رهبر جوانمردی هم یافت می شود. به او بیاموزید، که در ازای هر دشمن، دوستی هم هست. می دانم که وقت می گیرد، اما به او بیاموزید اگر با کار و زحمت خویش، یک دلار کاسبی کند بهتر از آن است که جایی روی زمین پنج دلار بیابد. به او بیاموزید که از باختن پند بگیرد و از پیروز شدن لذت ببرد. او را از غبطه خوردن بر حذر دارید. به او نقش و تاثیر مهم خندیدن را یادآور شوید.

اگر می توانید، به او نقش موثر کتاب در زندگی را آموزش دهید. به او بگویید تعمق کند، به پرندگان در حال پرواز در دل آسمان دقیق شود. به گلهای درون باغچه و به زنبورها که در هوا پرواز می کنند، دقیق شود. به پسرم بیاموزید که در مدرسه بهتر این است که مردود شود اما با تقلب به قبولی نرسد. به پسرم یاد بدهید با ملایم ها، ملایم و با گردن کشان، گردن کش باشد. به او بگویید به عقایدش ایمان داشته باشد حتی اگر همه برخلاف او حرف بزنند.

به پسرم یاد بدهید که همه حرف ها را بشنود و سخنی را که به نظرش درست می رسد انتخاب کند. ارزش های زندگی را به پسرم آموزش دهید. اگر می توانید به پسرم یاد بدهید که در اوج اندوه تبسم کند. به او بیاموزید که از اشک ریختن خجالت نکشد. به او بیاموزید که می تواند برای فکر و شعورش مبلغی تعیین کند، اما قیمت گذاری برای دل بی معناست. به او بگویید که تسلیم هیاهو نشود و اگر خود را بر حق می داند پای سخنش بایستد و با تمام قوا بجنگد.

در کار تدریس به پسرم ملایمت به خرج دهید، اما از او یک نازپرورده نسازید. بگذارید که او شجاع باشد، به او بیاموزید که به مردم اعتقاد داشته باشد. توقع زیادی است اما ببینید که چه می توانید بکنید، پسرم کودک کم سال بسیار خوبی است

شارجک 92 | شارژ ایرانسل ، شارژ همراه اول ، شارژ تالیا ، شارژ سیمکارت

چوپانی مشغول چراندن گله گوسفندان خود در یك مرغزار دورافتاده بود. ناگهان سروكله ی یك اتومبیل جدید كروكی از میان گرد و غبار جاده های خاكی پیدا شد. رانندۀ آن اتومبیل كه یك مرد جوان با لباس Brioni ، كفشهای Gucci ، عینك Ray-Ban و كراوات YSL بود، سرش را از پنجره اتومبیل بیرون آورد و پرسید: اگر من به تو بگویم كه دقیقا چند راس گوسفند داری، یكی از آنها را به من خواهی داد؟ چوپان نگاهی به جوان تازه به دوران رسیده و نگاهی به رمه اش كه به آرامی در حال چریدن بود، انداخت و با وقار خاصی جواب مثبت داد. جوان، ماشین خود را در گوشه ای پارك كرد و كامپیوتر Notebook خود را به سرعت از ماشین بیرون آورد، آن را به یك تلفن راه دور وصل كرد، وارد صفحه ی NASA روی اینترنت، جایی كه میتوانست سیستم جستجوی ماهواره ای( GPS ) را فعال كند، شد. منطقۀ چراگاه را مشخص كرد، یك بانك اطلاعاتی با 60 صفحۀ كاربرگ Excel را به وجود آورد و فرمول پیچیدۀ عملیاتی را وارد كامپیوتر كرد. بالاخره 150 صفحه ی اطلاعات خروجی سیستم را توسط یك چاپگر مینیاتوری همراهش چاپ كرد و آنگاه در حالی كه آنها را به چوپان میداد، گفت: شما در اینجا دقیقا 1586 گوسفند داری. چوپان گفت: درست است. حالا همینطور كه قبلا توافق كردیم، میتوانی یكی از گوسفندها را ببری. آنگاه به نظاره ی مرد جوان كه مشغول انتخاب كردن و قرار دادن آن گوسفند در داخل اتومبیلش بود، پرداخت. وقتی كار انتخاب آن مرد تمام شد، چوپان رو به او كرد و گفت: اگر من دقیقا به تو بگویم كه چه كاره هستی، گوسفند مرا پس خواهی داد؟ مرد جوان پاسخ داد: آری، چرا كه نه! چوپان گفت: تو یك مشاور هستی. مرد جوان گفت: راست میگویی، اما به من بگو كه این را از كجا حدس زدی؟ چوپان پاسخ داد: كار ساده ای است. بدون اینكه كسی از تو خواسته باشد، به اینجا آمدی. برای پاسخ دادن به سوالی كه خود من جواب آن را از قبل میدانستم، مزد خواستی. مضافا، اینكه هیچ چیز راجع به كسب و كار من نمیدانی، چون به جای گوسفند، سگ گله را برداشتی

شارجک 92 | شارژ ایرانسل ، شارژ همراه اول ، شارژ تالیا ، شارژ سیمکارت

شنبه 5 اسفند 1391برچسب:, :: 11:59 ::  نويسنده : زهرا

 
نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده میکرد تا اینکه یک روز او با صاحب کار خود موضوع را درمیان گذاشت.
پس از روزهای طولانی و کار کردن و زحمت کشیدن، حالا او به استراحت نیاز داشت و برای پیدا کردن زمان این استراحت میخواست تا او را از کار بازنشسته کنند.
صاحب کار او بسیار ناراحت شد و سعی کرد او را منصرف کند، اما نجار بر حرفش و تصمیمی که گرفته بود پافشاری کرد.
سرانجام صاحب کار درحالی که با تأسف با این درخواست موافقت میکرد، از او خواست تا به عنوان آخرین کار، ساخت خانه ای را به عهده بگیرد.

نجار در حالت رودربایستی، پذیرفت درحالیکه دلش چندان به این کار راضی نبود.
پذیرفتن ساخت این خانه برخلاف میل باطنی او صورت گرفته بود. برای همین به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد و به سرعت و بی دقتی، به ساختن خانه مشغول شد و به زودی و به خاطر رسیدن به استراحت، کار را تمام کرد.
او صاحب کار را از اتمام کار باخبر کرد. صاحب کار برای دریافت کلید این آخرین کار به آنجا آمد.
زمان تحویل کلید، صاحب کار آن را به نجار بازگرداند و گفت: این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سالهای همکاری!
نجار، یکه خورد و بسیار شرمنده شد.
در واقع اگر او میدانست که خودش قرار است در این خانه ساکن شود، لوازم و مصالح بهتری برای ساخت آن بکار می برد و تمام مهارتی که در کار داشت برای ساخت آن بکار می برد. یعنی کار را به صورت دیگری پیش میبرد.
این داستان ماست.
ما زندگیمان را میسازیم. هر روز میگذرد. گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که میسازیم نداریم، پس در اثر یک شوک و اتفاق غیرمترقبه میفهمیم که مجبوریم در همین ساخته ها زندگی کنیم.
اما اگر چنین تصوری داشته باشیم، تمام سعی خود را برای ایمن کردن شرایط زندگی خود میکنیم.
فرصت ها از دست می روند و گاهی بازسازی آنچه ساخته ایم، دیگر ممکن نیست.
شما نجار زندگی خود هستید و روزها، چکشی هستند که بر یک میخ از زندگی شما کوبیده میشود.
یک تخته در آن جای میگیرد و یک دیوار برپا میشود.
مراقب سلامتی خانه ای که برای زندگی خود می سازید باشید

شارجک 92 | شارژ ایرانسل ، شارژ همراه اول ، شارژ تالیا ، شارژ سیمکارت

شنبه 5 اسفند 1391برچسب:داستان,کوتاه,آموزنده,, :: 11:53 ::  نويسنده : زهرا

 


یک روز صبح، چنگیزخان مغول و درباریانش برای شکار بیرون رفتند. همراهانش تیرو کمانشان را برداشتند و چنگیزخان شاهین محبوبش را روی ساعدش نشاند. شاهین از هر پیکانی دقیق تر و بهتر بود، چرا که می توانست در آسمان بالا برود و آنچه را ببیند که انسان نمی دید.

آن روز با وجود تمام شور و هیجان گروه، شکاری نکردند. چنگیزخان مایوس به اردو برگشت، اما برای آنکه ناکامی اش باعث تضعیف روحیه ی همراهانش نشود، از گروه جدا شد و تصمیم گرفت تنها قدم بزند.
بیشتر از حد در جنگل مانده بودند و نزدیک بود خان از خستگی و تشنگی از پا در بیاید. گرمای تابستان تمام جویبارها را خشکانده بود و آبی پیدا نمی کرد، تا اینکه رگه ی آبی دید که از روی سنگی جاری بود. خان شاهین را از روی بازویش بر زمین گذاشت و جام نقره ی کوچکش را که همیشه همراهش بود، برداشت. پرشدن جام مدت زیادی طول کشید، اما وقتی می خواست آن را به لبش نزدیک کند، شاهین بال زد و جام را از دست او بیرون انداخت.

چنگیز خان خشمگین شد، اما شاهین حیوان محبوبش بود، شاید او هم تشنه اش بود. جام را برداشت، خاک را از آن زدود و دوباره پر کرد. اما جام تا نیمه پر نشده بود که شاهین دوباره آن را پرت کرد و آبش را بیرون ریخت. چنگیزخان حیوانش را دوست داشت، اما می دانست نباید بگذارد کسی به هیچ شکلی به او بی احترامی کند، چرا که اگر کسی از دور این صحنه را می دید، بعد به سربازانش می گفت که فاتح کبیر نمی تواند یک پرنده ی ساده را مهار کند.

این بار شمشیر از غلاف بیرون کشید، جام را برداشت و شروع کرد به پر کردن آن. یک چشمش را به آب دوخته بود و دیگری را به شاهین. همین که جام پر شد و می خواست آن را بنوشد، شاهین دوباره بال زد و به طرف او حمله آورد. چنگیزخان با یک ضربه ی دقیق سینه ی شاهین را شکافت. ولی دیگر جریان آب خشک شده بود ...

چنگیزخان که مصمم بود به هر شکلی آب را بنوشد، از صخره بالا رفت تا سرچشمه را پیدا کند. اما در کمال تعجب متوجه شد که آن بالا برکه ی آب کوچکی است و وسط آن، یکی از سمی ترین مارهای منطقه مرده است. اگر از آب خورده بود، دیگر در میان زندگان نبود. خان شاهین مرده اش را در آغوش گرفت و به اردوگاه برگشت. دستور داد مجسمه ی زرینی از این پرنده بسازند و روی یکی از بال هایش حک کنند:
یک دوست، حتی وقتی کاری می کند که دوست ندارید، هنوز دوست شماست.
و بر بال دیگرش نوشتند:
هر عمل از روی خشم، محکوم به شکست است.

شارجک 92 | شارژ ایرانسل ، شارژ همراه اول ، شارژ تالیا ، شارژ سیمکارت

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

درباره وبلاگ


با سلام خدمت شمادوستان عزیز این وبلاگ فقط برای این ساخته شده که لبخندی که ما این روزها میون زندگیمون گمش کردیم رو رو لباتون بنشونه لبخند شما ارزوی ماست نظر بزارید واسمون ممنون
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها
  • خرید شارز ایرانسل
  • ردیاب جی پی اس ماشین
  • ارم زوتی z300
  • جلو پنجره زوتی

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان 3دلم یکم شادی میخواهد3 و آدرس funny92.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 267
بازدید دیروز : 12
بازدید هفته : 279
بازدید ماه : 267
بازدید کل : 102956
تعداد مطالب : 151
تعداد نظرات : 6
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


چت روم  فارسی

شارجک 92 | شارژ ایرانسل ، شارژ همراه اول ، شارژ تالیا ، شارژ سیمکارت